
متن لطیفه
حاجی کدخدا: ماله چی؟ این چه کاری بود کردی بابا؟
روستایی: چی کار کردم؟
حاجی کدخدا: پاشدی رفتی دکتر ده، نسخه گرفتی- رفتی یه عالمه راه دَوا گرفتی ،بعد همه ریختی دور باباجان؟ مگه تو دیوونهای؟ چرا رفتی دکتر؟ چرا دَوا خریدی؟ چرا دور ریختی؟ مگه نمی خوای به زندگی ادامه بدی بابا؟
روستایی: نخیرم نخیرم، اتفاقا برعکس، رفتم دکتر ویزیت دادم، برا اینکه دکتر بدبخت باید زندگی کنه، دَوا ها رو از این داروخانه چیه خریدم، چون اگه مشتری نداشته باشه، خب نمیتونه زندگی کنه…
حاجی کدخدا: پس چرا ریختی دور…. نخوردی بابا؟
روستایی: آخه مرد حسابی، واسه اینکه خودمم میخوام زندگی کنم